خانواده ی کوچک ما

اینجا خانه ی موسی و رزیتا در فضای سایبره. سخن از عشق خواهیم گفت با بوی باران

خانواده ی کوچک ما

اینجا خانه ی موسی و رزیتا در فضای سایبره. سخن از عشق خواهیم گفت با بوی باران

عزمتو بخورم که حسابی جزمه

قربون کائنات برم

نمی شه ما یه تصمیم بگیریم، عزممون رو جزم کنیم، اراده کنیم، کمر همت ببندیم و از این حرفها و از در و دیوار واسه مون پیشنهادای وسوسه کننده ی تفریحات نرسه.


بعد از عید ما اومدیم پنجشنبه جمعه هامون رو برنامه ریزی کردیم که بشینیم خونه و کد بزنیم و کار این پایان نامه ها و مقالات رو جلو ببریم. اون وخ، نشد یه هفته پیشنهاد از این ور و اون ور نرسه.


یا سفر خوانسار و کاشون پیش میاد. یا برنامه ی ورزش دسته جمعی جمعه صبحا.

یا یه هفته بچه ها برنامه ی پینت بال می زارن.

هنرمندا هم که زرت وزرت کنسرت دارن می دن و با اجرای تیاترشونه.

گروه کوه نوردی هم که فعالیتاش رو چن برابر کرده و مدام برنامه های خوشگل خوشگل می زارن.

یا شاه البرز میزارن که ارزوی هر کسیه که یه بار هم که شده بره. یا کارآموزیه یخ و برفه که خیلی دلم می خاست برم.

دیروزم که گفتن واسه ماه بعد دره نگار بریم. دیگه نشد جلو خودمو بگیرم. ایشالا تا اون موقع کارام کمتر شده باشه.


خلاصه که شما خودشو بزار جای من. چه جوری مقاومت کنم و بشینم به کارام برسم؟


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد