از خلوتشان نگفتم
چراکه هر کس در خلوت خود آن گونه است که تمنا دارد
و ما نیز . . .
ازطعامشان نگفتم .
چرا که شراب و طعام هر کس به قدر بضاعت و بینش اوست
و ما نیز . . .
از آن چه که می پوشند نگفتم.
" چرا که هر کس که خود را به قومی شبیه سازد از همان گروه است "
و ما نیز . . . . . . .
و تنها از چیزی گفتم که در آن ، " ما نیز آنها بودیم"
بر گرفته از کتاب و ما نیز آنها بودیم. نویسنده: کیانوش کاکاوند
ارسالی از موسسه ی بین المللی کلام زنده
در ایام عید خوندن کتاب سووشون رو شروع کردم و امروز تمومش کردم. اگه بگم توی این مدت با این کتاب در باغ زری و یوسف (شخصیت های اصلی داستان) در شیراز و در آن شرایط اجتماعی، سیاسی زندگی کردم، غلو نکردم. توی فضایی که برای رسیدن به آزادی بی شباهت به اوضاع الان ایران نیست.
بخش های زیادی از این کتاب من رو تکون داد. عشق زری، آزادی خواهی یوسف، جاه طلبی خان کاکا، بزرگ شدن خسرو، بدجنسی عزتالدوله و .... اما قول دکتر عبدالله خان چیز دیگه ای است: «در این دنیا، همه چیز دست خود آدم است، حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس. آدمیزاد می تواند اگر بخواهد کوه ها را جابجا کند. می تواند آب ها را بخشکاند. می تواند چرخ و فلک را به هم بریزد. آدمیزاد حکایتی است. می تواند همه جور حکایتی باشد. حکایت شیرین، حکایت تلخ، حکایت زشت ... و حکایت پهلوانی ...
بدن آدمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرت نیروی روحی او نمی رسد، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد.»
یه چیز دیگه که به نظر من توی این کتاب خیلی زیبا بیان شده بود، تصمیم سخت انتخاب بین ایستادگی در برابر زور و به دست آوردن آزادی در مقابل از دست دادن عزیزان و دلبستگی هاست که در این کتاب مسیری بسیار ملموس و پر احساس داره.
«گریه نکن خواهرم. در خانه ات درختی خواهد رویید و درخت هایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت...
و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درخت ها از باد خواهند پرسید: در راه که می آمدی سحر را ندیدی؟!»
در کنار این همه زیبایی محتوایی کتاب، واژگان و لغات محلی و بومی شیراز وجود داره که به نظر من زیبایی اون رو چند برابر کرده. البته شاید برای من که با لغات آشنا هستم و بزرگ شدم زیباتر به نظر میرسه. طعم خوب رنگینک، بخورک و بنه، صدای جر کردن جی جی باجی ها و شافتوک پسر بچه ها، دیدن پیرسوک های زیبا و بوی یخنی مرغ از خانه همسایه ...
همچنین رسم و رسوم بومی خیلی زیبا و با جزیئات در این کتاب بیان شده. رسم روز سووشون، درخت گیسو، عرق گیری گل های سرخ و نسترن، پذیرایی از مهمان، و ...
یکی دیگه از مهارت های سیمین دانشور که بسیار در این کتاب به چشم می آید، توصیف دقیق و همه جانبه ماجراها، محل ها و صورت هاست. بهطوری که خیلی راحت می تونی همه چیز رو پیش چشمت مجسم کنی و با متن کتاب توی اون محیط راه بری:
«در یک قدح چینی گل مرغی برایشان افشره لیمو ترش آوردند. یک قاشق چینی گل مرغی هم با همان نقش قدح، در قدح بود.»
«حمید خان با سلام و صلوات، چاق و شنگول وارد شد. کفشش را روی پلههای تخت از پا درآورد و با جوراب روی تخت راه رفت. دست انداخت گردن خاله جان و حالا ماچ نکن کی بکن»
به هر حال خوندن این اثر جاودانه رو بهتون توصیه می کنم
رزیتا
یک نکته را به خاطر داشته باش، هرگز زمانی که حال و هوای مسموم بر تو غلبه کرده کاری انجام نده، فقط صبر کن و بگذار که آن سم به غیر خود تو تبدیل شود.
این یکی از قوانین و اصول زندگیست که همه چیز مدام در حال تغییر به غیر خود است . مرد خصلت زنانه و زن خصلت مردانه پیدا می کند.
هر کس دچار تغییرات ادواری میشود. آدم بد، خوب میشود، آدم خوب، بد. در این شرایط فقط باید صبور بود.
زمانی که خشم به اوج خود رسیده است از انجام هر کاری حذر کن . در غیر این صورت پشیمان میشوی و این کار تو باعث بوجود آمدن سلسله ای از عکس العمل های منفی میشود.
و تو وارد زنجیره ی پایان ناپذیری از گرفتاری میشوی.
خشم، باعث خشم فزونتر می شود. دشمنی کردن، دشمنی مضاعف بوجود می آورد و این روند همینطور ادامه می یابد.
شکیبا باش و وقتی که خشمگین هستی به نیایش بپرداز.
این فرصت را از دست نده زیرا خشم انرژی بسیار عظیمی در وجودت تولید میکند، این انرژی تخریب کننده به نظر میاید. ولی انرژی فی نفسه خنثی است. همان انرژی نابود گر، میتواند خلاق هم باشد. همان انرژی که میتواند زندگی را متلاشی کند در عین حال میتواند آن را همچون باران بهاری آکنده از طراوت سازد. فقط باید صبر کرد. اگر صبور باشی و هیچ کاری را با عجله انجام ندهی از مشاهده تغییری که دردرونت رخ خواهد داد متعجب خواهی شد.
ابتدا خشم تمام وجودت را فرا میگیرد. سپس این خشم به تدریج افزایش یافته و به نقطه اوج میرسد.... آنگاه مسیر عوض میشود و خشم تو آرام میگیرد، انرژی آن آزاد میشود و حال و هوای آزاد و خلاق به تو دست میدهد.
منظور، سرکوب احساسات منفی نیست باید نظاره گر آن بود.
بر احساسات منفی سرپوش مگذار، آن را فراموش نکن و علیه آن کاری انجام نده بلکه وقتی خشمگینی به اتاقی برو جلوی آینه قرار بگیر و چهره ی خشمگینت را تماشا کن. هیچ لزومی ندارد این چهره را به کس دیگری هم نشان بدهی. این مسئله فقط مربوط به تو وجزئی از زندگی و حال و هوای توست.
تو باید آنقدر صبر کنی تا لحظه ی مناسب فرا رسد. آن چهره ی از فرط خشم سرخ شده در آینه چهره ی یک قاتل است، آیا تا به حال به این موضوع فکر کردی که در وجود هر کسی یک قاتل نهفته است؟
هر کسی بالقوه میتواند مرتکب قتل شود. در غریزه ی هر کس خودکشی نهفته است.
خشم نمیتواند دائمی باشد. اگر صبور باشی و به انتظار بنشینی به این نتیجه خواهی رسید. هیچ چیز دائمی نیست، شادی میاید و میرود همانگونه که غم...
آیا متوجه این قانون ساده میشوی؟ همه چیز تغییر میکند.
خشم را سرکوب نکن و در عین حال عملی هم از روی خشم انجام نده و همچنان به نگاه کردن در آینه ادامه بده..
بزودی چهره ات از هم باز میشود و چشمانت حالتی متین و آرام به خود میگیرند و چیزی نمیگذرد که آکنده از طراوت و نشاط میشوی. این همان انتظار خداوند از توست.
اکنون وقت آن رسیده که قدم به دنیای بیرون بگذاری و به زندگی ادامه دهی.
این هنر زندگی کردن است.
در پی کسی باشید که شما را محض خاطر تفاوتهایتان دوست بدارد، نه به رغم آنها. اگر چنین کسی را یافتید، عشق مادام العمر خود را پیدا کرده اید.
خوشبختانه همگی ما موجودات منفردی هستیم که از بسیاری لحاظ به هم شبیهیم، با این وجود از بعضی لحاظ هم با هم متفاوتیم. همین تفاوتهاست که هویت ما را می سازد و راستای رشد و دگرگونی ما را تعیین می کند.
بهنجار بودن، این نیست که یگانگی خود را از دست بدهیم و با بقیّه همرنگ شویم. بهنجار بودن این است که به سلوک یگانه و ویژه ی خود ببالیم و فخر کنیم. همانا این جنبه از وجود ماست که عامل جذب دیگران است و عاشقانه ترین هدیه ای که می توانیم به آنها پیشکش کنیم.
از تناقضهای عشق این است که اغلب، کسانی را که بیشتر دوست داریم، بیشتر می آزاریم. پیوسته در حال تصحیح کردن خطاهایشان، سبک و سنگین کردن تصمیمهایشان و مبارزه با غرورشان هستیم. گاهی معیارهایی را برای ارزیابی آنها به کار می گیریم که حتّی بر خودمان هم روا نمی داریم. بد نیست بخواهیم آنها که دوستشان داریم بهترینها باشند، ولی این امر را هرگز با جاری کردن سیلی از انتقادهای منفی نگرانه نمی توانیم تحقّق بخشیم.
نقد کردن هنری است پیچیده و دشوار. با بی مبالاتی نه باید نقد کرد و نه نقد پذیرفت. نقد می تواند سازنده باشد، همچنین می تواند ویرانگر باشد. دفعه ی بعد که وسوسه شدیم بگوییم: " اشکال تو این است که... " شاید بخواهیم بدانیم چرا این حرف را می زنیم! آیا حقیقتا" دلیلی برای هیاهو هست یا بهتر است ساکت بمانیم؟ چه سودی برده ایم اگر تذکرمان را بدهیم و با این کار، انسانی را خوار کنیم و دوستداری را از دست بدهیم؟
بیشتر ما، اگر هم اهل گوش دادن باشیم، بد گوش می دهیم. چه بسیار بداقبالیها و دردها که ناشی از سوءتفاهمند، سوءتفاهم هایی که به دلیل عادتهای بد در گوش دادن عارض شده اند. زیانی که با احساس تنهایی، دل شکستگی، هدر رفتن وقت و آزار دیدن به آدمی می رسد، سنجیدنی نیست. ا
مایلیم گزیده به گوش باشیم. در بهترین حالت فقط به نیمی از آنچه گفته شده گوش می دهیم و بقیه را که بی اهمیّت تلقّی می کنیم، به دور می ریزیم. حتّی زمانی که می پنداریم جدا" گوش می دهیم، اغلب مایلیم پیام نادرست را بشنویم. آنچه خود می خواهیم یا انتظار گفتنش را داریم می شنویم، نه آنچه در واقع گفته می شود. ا
ولی برای آنها که سروکارشان با ارتباط عاشقانه است، امیدی هست. گوش دادن هنری آموختنی است. عشق پیامدهای دردناکی را که از سوء تعبیر گفته های دیگران ناشی می شود، نشانمان می دهد و همین دلیل کافی است تا دریابیم که عشق در تمرین هنر شنیدن، چه اندازه مؤثر است. اهمیّت دادن به احساسها و بهروزی دیگران، در دگرگون کردن عادتهایمان در گوش دادن بسیار مؤثر است. آنچه را بدان عشق می ورزیم، نیک تر می شنویم. گوش دادن، عشق ورزیدنِ در عمل است. ا
یکی از بهترین راههای متقاعد کردن دیگران، به کار بردن گوش... یعنی گوش دادن است
فرداهای تو روشن است
هم بدانسان که تو بنیاد می نهی
و چون از گذشته ها به امروز سفر می کنی
هرگز نیاز بدان نیست که تیرگی های ایام رفته را
همراه خویش بری
امروز پدیده ای شگفت انگیز است،سرشار توان و امکان
تا زندگی را بدان پایه بنا کنی
که آرزومندی
امروز، سر آغاز بخت است
اولین گام به راه های نو
و دستی به سوی همبستگی های نوین
امروز،نیک وقت آنست تا بیاد آری
تو خداوندگار آن نیروی شگرفی
که شادمانی را به زندگانیت
ارمغان تواند داد
و عشق را و رضایت را
اکنون روز آنست که خویشتن را دریابی
و عشق را به خود هدیه دهی و بردباری را
که سخت نیازمند آنی
و امروز هم آن است
که آهنگ رفتن کنی
آهنگ فردای روشن خویش
آن چه به راستی از زندگی تمنا داری
در این جهان سراغ نتوانی کرد
نهفته به درون توست
و دیگر هیچ کجا یافت می نشود
امروز صبح، از خونه تا شرکت با رزیتا زیر بارون قدم زدیم و بسیار صفا کردیم.
نمی دونم کی دوباره میسر می شه. قدر لحظه ها رو باید دونست