خانواده ی کوچک ما

اینجا خانه ی موسی و رزیتا در فضای سایبره. سخن از عشق خواهیم گفت با بوی باران

خانواده ی کوچک ما

اینجا خانه ی موسی و رزیتا در فضای سایبره. سخن از عشق خواهیم گفت با بوی باران

اینان هراسشان ز یگانگی ماست...


باید تپیدن هر قلب اینک سرود،
باید سرخی هر خون اینک پرچم،
باید که قلب ما،
سرود ما و پرچم ما باشد.

باید در هر سپیده‌ی البرز
نزدیکتر شویم.
باید یکی شویم،
اینان هراسشان ز یگانگی ماست...

ای سرزمین من/ خسرو گلسرخی

کاشکی اسکندری پیدا شود

"کاوه یا اسکندر"


موجها خوابیده اند ، آرام و رام
طبل طوفان از نوا افتاده است
چشمه های شعله ور خشکیده اند
آبها از آسیاب افتاده است


در مزار آباد شهر بی تپش

وای جغدی هم نمی آید به گوش
دردمندان بی خروش و بی فغان
خشمناکان بی فغان و بی خروش

آهها در سینه ها گم کرده راه
مرغکان سرشان به زیر بالها
در سکوت جاودان مدفون شده است 
هر چه غوغا بود و قیل و قالها

آبها از آسیا افتاده است
دارها برچیده ، خونها شسته اند
جای رنج و خشم و عصیان بوته ها
پشکبنهای پلیدی رسته اند

مشتهای آسمان کوب قوی
وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست
یا نهان سیلی زنان یا آشکار
کاسه ی پست گداییها شده ست

خانه خالی بود و خوان بی آب و نان
و آنچه بود ، آش دهن سوزی نبود
این شب است ، آری ، شبی بس هولناک
لیک پشت تپه هم روزی نبود

باز ما ماندیم و شهر بی تپش
و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ست
گاه می گویم فغانی بر کشم 
باز میبینم صدایم کوته است

باز می بینم که پشت میله ها
مادرم استاده ، با چشمان تر
ناله اش گم گشته در فریادها
گویدم گویی که من لالم ، تو کر

آخر انگشتی کند چون خامه ای
دست دیگر را به سان نامه ای
گویدم بنویس و راحت شو به رمز
تو عجب دیوانه و خود کامه ای

من سری بالا زنم چون مکیان
از پس نوشیدن هر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس سر
هر چه از آن گوید ، این بیند جواب

گوید آخر ...پیرهاتان نیز ... هم
گویمش اما جوانان مانده اند
گویدم اینها دروغند و فریب
گویم آنها بس به گوشم خوانده ام

گوید اما خواهرت ، طفلت ، زنت...؟
من نهم دندان غفلت بر جگر
چشم هم اینجا دم از کوری زند
گوش کز حرف نخستین بود کر

گاه رفتن گویدم نومیدوار
وآخرین حرفش که : این جهل است و لج
قلعه ها شد فتح ، سقف آمد فرود
و آخرین حرفم ستون است و فرج

می شود چشمش پر از اشک و به خویش
می دهد امید دیدار مرا
من به اشکش خیره از این سوی و باز
دزد مسکین بُرده سیگار مرا

آبها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما ماندیم و خوان این و آن 
میهمان باده و افیون و بنگ 
از عطای دشمنان و دوستان 

آبها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما ماندیم و عدل ایزدی 
وآنچه گویی گویدم هر شب زنم
باز هم مست و تهی دست آمدی؟

آن که در خونش طلا بود و شرف
شانه ای بالا تکاند و جام زد
چتر پولادین و نا پیدا به دست
رو به ساحلهای دیگر گام زد

در شگفت از این غبار بی سوار
خشمگین ، ما نا شریفان مانده ایم
آبها از آسیاافتاده ، لیک
باز ما با موج و توفان مانده ایم

هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بد بخت و خوار و بی نصیب
ز آن چه حاصل ، جز با دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟

باز می گویند : فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود


                                                                           م . امید  (اخوان ثالث)



این شعر زیبا رو شهرام ناظری توی آلبوم "سفر عسرت" خونده. پیشنهاد می کنم گوش بدین.



توی ادامه ی مطلب هم نکاتی راجه به شعر از سایت م.امید آورده ام:

ادامه مطلب ...

عزمتو بخورم که حسابی جزمه

قربون کائنات برم

نمی شه ما یه تصمیم بگیریم، عزممون رو جزم کنیم، اراده کنیم، کمر همت ببندیم و از این حرفها و از در و دیوار واسه مون پیشنهادای وسوسه کننده ی تفریحات نرسه.


بعد از عید ما اومدیم پنجشنبه جمعه هامون رو برنامه ریزی کردیم که بشینیم خونه و کد بزنیم و کار این پایان نامه ها و مقالات رو جلو ببریم. اون وخ، نشد یه هفته پیشنهاد از این ور و اون ور نرسه.


یا سفر خوانسار و کاشون پیش میاد. یا برنامه ی ورزش دسته جمعی جمعه صبحا.

یا یه هفته بچه ها برنامه ی پینت بال می زارن.

هنرمندا هم که زرت وزرت کنسرت دارن می دن و با اجرای تیاترشونه.

گروه کوه نوردی هم که فعالیتاش رو چن برابر کرده و مدام برنامه های خوشگل خوشگل می زارن.

یا شاه البرز میزارن که ارزوی هر کسیه که یه بار هم که شده بره. یا کارآموزیه یخ و برفه که خیلی دلم می خاست برم.

دیروزم که گفتن واسه ماه بعد دره نگار بریم. دیگه نشد جلو خودمو بگیرم. ایشالا تا اون موقع کارام کمتر شده باشه.


خلاصه که شما خودشو بزار جای من. چه جوری مقاومت کنم و بشینم به کارام برسم؟