خانواده ی کوچک ما

اینجا خانه ی موسی و رزیتا در فضای سایبره. سخن از عشق خواهیم گفت با بوی باران

خانواده ی کوچک ما

اینجا خانه ی موسی و رزیتا در فضای سایبره. سخن از عشق خواهیم گفت با بوی باران

شوق کودکانه

اشخاص بالغ به بچه ها حسادت می کنند. بچّه ها به طور طبیعی در برابر هر چیزی شیفته و کنجکاو به نظر می رسند. اغلب ما می توانیم احساسات دوران کودکیمان را به خاطر بیاوریم.
چه کسی می تواند زمانی را که می توانست ساعتی روی چمن لم بدهد و مجذوب حرکت حشره ای باشد که در زمین فرو می رفت یا شمایل ابری را که از بالا دست عبور می کرد فراموش کند. آن وقتها اصلا" حوصله مان سر نمی رفت، چرا که خیلی چیزها بودند که ما را سر شوق می آورند و کنجکاویمان را بر می انگیختند.
اغلب، هر چه به سنّ و سالمان افزوده می شود کمتر چیزی متأثّرمان می کند. بزرگ سالهایی را می بینیم که خمیازه کشان مسیر زندگی را طی می کنند بی آن که چیزی آنها را به هیجان آورد.
با مسرّت اعلام می کنم که برای باز افروختن شور زندگی لازم نیست به دوران کودکی برگردیم. تنها چیزی که به آن نیازمندیم، احیاء کردن آن جزء وجود خودمان است که از هر چیز پیش پا افتاده ای به وجد می آید و از هر لحظه ماجرایی می سازد. جزیی که شاید در لایه ای ستبر از تاریکی و افسردگی مدفون مانده باشد، ولی هنوز در درونمان سرشار از زندگی است.

من سراپا مجذوب زندگی ام. دگرگونیش را، رنگش را و حرکاتش را دوست دارم. این که می توانم حرف بزنم، بشنوم، قدم بزنم، از موسیقی و نقّاشی برخوردار باشم... همه و همه معجزه است
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد