بعد از مدتها که از بلاگ دور بودم، موقعیتی پیش اومد تا کمی اینجا بنویسم.
دوشنبه 6 دی ماه، تز ارشدم رو دفاع کردم. بعد از ماهها شل و سفت کردن و کار نکردن و تنبلی، دو ماه حسابی نشستم و با کمک های خیلی زیاد رزیتا، بالاخره کار رو جمع کردم و آماده شدم برای دفاع.
مثل همیشه توی تمام این سختی ها و استرس ها، رزیتا کنارم بود و به من آرامش می داد و کمکم می کرد که توکلم رو از دست ندم.
خوش حالم از اینکه یکی یکی بندهایی که پرو بالمون رو بسته اند، داریم باز می کنیم و آماده می شیم برای پله های بعدی زندگی.
و خوش حالم که با رزیتا زندگی می کنم. دختری زلال، با فکر و اندیشه ی بزرگ و با قلبی مهربان و بخشنده. همیشه از او یاد گرفته ام و از این بابت خدا رو شکر می کنم.
به قول سهراب سپهری:
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هشیار است