خانواده ی کوچک ما

اینجا خانه ی موسی و رزیتا در فضای سایبره. سخن از عشق خواهیم گفت با بوی باران

خانواده ی کوچک ما

اینجا خانه ی موسی و رزیتا در فضای سایبره. سخن از عشق خواهیم گفت با بوی باران

امروز پدیده ای شگفت انگیز است

فرداهای تو روشن است
هم بدانسان که تو بنیاد می نهی
و چون از گذشته ها به امروز سفر می کنی
هرگز نیاز بدان نیست که تیرگی های ایام رفته را
همراه خویش بری

امروز پدیده ای شگفت انگیز است،سرشار توان و امکان
تا زندگی را بدان پایه بنا کنی
که آرزومندی

امروز، سر آغاز بخت است
اولین گام به راه های نو
و دستی به سوی همبستگی های نوین

امروز،نیک وقت آنست تا بیاد آری
تو خداوندگار آن نیروی شگرفی
که شادمانی را به زندگانیت
ارمغان تواند داد
و عشق را و رضایت را

اکنون روز آنست که خویشتن را دریابی
و عشق را به خود هدیه دهی و بردباری را
که سخت نیازمند آنی

و امروز هم آن است
که آهنگ رفتن کنی
آهنگ فردای روشن خویش

دل یگانه پیامبر توست

آن چه به راستی از زندگی تمنا داری

در این جهان سراغ نتوانی کرد

تمامی آن که مشتاقی و آرزومند
نهفته به درون توست
و دیگر هیچ کجا یافت می نشود

در اعماق دل خویش جستجو کن
وچون با تو راز گوید
روشنی پیام را در پندارهای باطل مپیچ

او یگانه پیامبر تست
پیغام را دریاب
که دل،تنها راه هموار است
به جانب عشق و شادمانی وسرشاری

آن چه در دست تو گنجد فراتر از قامت دست نرود
اما خیالی که بر دل نشیند
همواره فزونی یابد
وسعت پذیرد
و جاودانه در گستره های تکامل
ریشه دواند

دل را وسعتی ست به پهنه ی گیتی
و جایگاه عشق است
تا که در او جای گیرد و لبریزش کند

و این معنای مطلق زندگی است

صبح بارونیه ما

امروز صبح، از خونه تا شرکت با رزیتا زیر بارون قدم زدیم و بسیار صفا کردیم.


نمی دونم کی دوباره میسر می شه. قدر لحظه ها رو باید دونست

رویاهایت را فرو مگذار

در اندرون تو کسی است
دنیایی ست
و تو را یاری خواهد داد که خواستن را
به شدن بدل کنی
و نیرویی نهفته، که گامهایت را
پیوسته به راه تواند برد
پس خویشتن را آن گونه که می پسندی ترسیم کن
و دست به کار آن چه باید
و هر روز تنها گامی بردار، آرام و پرتوان
در امتداد آن رویای دلپذیر
آری گاه چنین شود که تداوم راه
سخت و ناممکن آید
رویا هایت را فرو مگذار.

پس آن گاه، سحر گاهی فرا خواهد رسید
که چشم بگشایی و خویشتن را ببینی
بایسته و پر توان
و آمیخته ی آن چه که می خواسته ای

این کمترین پاداش شهامت است
و ایمان به آن که در تست
و آویختن به رویاهایت

رویاهایت را فرو مگذار

با تو این تن شکسته داره کم کم جون می گیره

ابی - ترانه با تو


با تو انگار تو بهشتم   با تو پر سعادتم من 

دیگه از مرگ نمی ترسم  عاشق شهامتم من


اگه رو حصیر بشینم  اگه هیچ نداشته باشم

با تو من مالک دنیام   با تو در نهایتم من



چقدر این شعرو دوست دارم. بوی قشنگی داره.



برای دانلود اینجا رو کلیک کنید.


من چه سبزم امروز

بعد از مدتها که از بلاگ دور بودم، موقعیتی پیش اومد تا کمی اینجا بنویسم.

دوشنبه 6 دی ماه، تز ارشدم رو دفاع کردم. بعد از ماهها شل و سفت کردن و کار نکردن و تنبلی، دو ماه حسابی نشستم و با کمک های خیلی زیاد رزیتا، بالاخره کار رو جمع کردم و آماده شدم برای دفاع.

مثل همیشه توی تمام این سختی ها و استرس ها، رزیتا کنارم بود و به من آرامش می داد و کمکم می کرد که توکلم رو از دست ندم.

خوش حالم از اینکه یکی یکی بندهایی که پرو بالمون رو بسته اند، داریم باز می کنیم و آماده می شیم برای پله های بعدی زندگی.

و خوش حالم که با رزیتا زندگی می کنم. دختری زلال، با فکر و اندیشه ی بزرگ و با قلبی مهربان و بخشنده. همیشه از او یاد گرفته ام و  از این بابت خدا رو شکر می کنم.

به قول سهراب سپهری:

من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هشیار است