خانواده ی کوچک ما

اینجا خانه ی موسی و رزیتا در فضای سایبره. سخن از عشق خواهیم گفت با بوی باران

خانواده ی کوچک ما

اینجا خانه ی موسی و رزیتا در فضای سایبره. سخن از عشق خواهیم گفت با بوی باران

برگشتیم

سلام.

یک ماه و اندی نبودیم.

دی ماه رو داشتیم به شدت روی تزامون کار می کردیم. از یه طرف کار شرکت و از طرف دیگه کار خونه.

این وسط مَسطاش هم باید وقت خالی می کردیم برای پایان نامه های بلانسبت کوفتیمون.

حالا خدا رو شکر کمی سرمون خلوت تر شد.


آخر دی ماه همیشه شیرینه. امسال هم که از هر سال شیرین تر بود. جاتون خالی، جشن ها بر پا کردیم و دست ها افشاندیم و پاها کوباندیم. منتها نه با این شدت.

امسال به مناسبت تولد رزیتا سه بار جشن گرفتیم. (البته این هم یکی از مزایای خونه ی کوچیک توی تهرانه، که همه ی مهمونا رو با هم نمی تونی بگی و در نتیجه مجبور می شی چند بار جشن بگیری...)

دفعه اولش که دوستان من از شرکت اومدند و صفا کردیم. جاتون خالی مجلس سورپرایز بازی بود. یه شب قبل از تولد رزیتا بود و خودش هم خبر نداشت و تازه از باشگاه اومده بود که بچه ها ریختن خونه مون. 13، 14 نفر می شدن. دوربین رو هم یه جایی کار گذاشته بودم که عکس العمل رزیتا رو ثبت کنم. یه دوربین هم دست بچه ها بود. خلاصه اون شب رو تا دیروقت گفتیم و خندیدیم و آواز خوندیم و موسیقی زنده شنیدیم.

دفعه ی دومش هم که رفتیم خونه ی مامانم اینا و اونجا دور هم تولد گرفتیم. (به همین سادگی، به همین خوشمزگی)

دفعه ی سوم هم که همکارای رزیتا اومدن خونه مون. اونا هم 13، 14 نفری بودن. و صفا کردیم. منتها این یکی فرقش این بود که تا فردا ظهر (چند نفریشون) پیشمون موندن و شبی را صبح کردیم، به شادی.

خلاصه. علیرغم اینکه دی ماه رو با اندوه شروع کردیم، اما خدا رو شکر با شادی تموم شد. خوشحالیم


از این به بعد ایشالا ارتباط خودم رو با بلاگ قطع نمی کنم و سعی می کنم مرتب بنویسم.

شاد باشید.

موسی

نظرات 3 + ارسال نظر
حمید سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:31 ق.ظ http://blog.hamidcity.com

مثل اینکه اون شب خونه تون نموندیم از کفمون رفتااااا

آره. باید شب تا صبحش می کردیم.
ولی عیب نداره. وقت هست. ما که اومدیم خونه تون، تا صبح بیدار می شینیم :)

فروغ پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:29 ب.ظ

سلام

خوشحالم که خوشحالید. خوب مراسمو آنلاین پخش می کردین ما هم بی نصیب نمی موندیم : دی

بازم خیلی مبارک، ایشالا همیشه شاد باشین.

الان یادم اومد. سوپرایز پارتی می تونست سوپرایز تر بشه، کاش به من گفته بودی منم همون شب بهش می زنگیدم

ولی خوب ، ای ول که با دوستاتون شادین با هم

فروغ پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:33 ب.ظ

موسی من دیگه ازت قطع امید کرده بودم !!!! گفتم یادتون رفته که وبلاگی هم دارین :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد