خانواده ی کوچک ما

اینجا خانه ی موسی و رزیتا در فضای سایبره. سخن از عشق خواهیم گفت با بوی باران

خانواده ی کوچک ما

اینجا خانه ی موسی و رزیتا در فضای سایبره. سخن از عشق خواهیم گفت با بوی باران

به استادم، رضا ...

فرزندم، بکوش در زندگی هرگز رضا نشوی...

اولش که اومده بودم سر این کارم، تازه از دانشگاه فارغ شده بودم و سابقه ی برنامه نویسیم به همون پروژه های دو زاریه دانشگاه بر می گشت. دانشم از لینوکس هم اونقدر بود که فقط می دونستم یه سیستم عامله، که آدمایی که خیلی ادعاشون می شه، به جای ویندوز نصب می کنن !!

خلاصه. یکی دو هفته که از اومدنم به شرکت گذشت و داکیومنت خونی ها تموم شد، توی پروژه ی FSMS یا اس ام اس تلفن ثابت، مشغول شم. با موجودی آشنا شدم به اسم رضا یوسف زاده، یا RYZ!

از اون اول تمام کار من با رضا بود. کدها رو اون ریویو می کرد و مشکلات من رو با صبر و حوصله ی خیلی زیادی حل می کرد. خیلی تحملم می کرد. من اگه جای اون بود از سیستم بکش بکش برای باسن خودم استفاده می کردم J

بعد این دو سال، پستی و بلندی های کار من و رضا رو خیلی به هم شناسوند. پستامون عوض شد. دور تر شدیم از هم. اما رضا برای من همون استاد قدیمم موند. به پاس همه ی چیزایی که به من آموخت. همه ی نکته های ریز و درشتی که در کنار کار بهم یاد داده. همه ی اعتماد به نفسی که بودن با او بهم داده.

امروز تولد رضاست.

امیدوارم قطار زندگی رضا هیچ وقت توی ایستگاه قناعت، توقف نکنه و همیشه به پیش بره.


موسی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد