خانواده ی کوچک ما

اینجا خانه ی موسی و رزیتا در فضای سایبره. سخن از عشق خواهیم گفت با بوی باران

خانواده ی کوچک ما

اینجا خانه ی موسی و رزیتا در فضای سایبره. سخن از عشق خواهیم گفت با بوی باران

سیب

سلام. من رزیتام.

امشب با دوستام رفته بودیم بیرون زیر بارون قدم زدیم. سر راه رفتیم توی به کتاب‌فروشی. اونجا کلی کتاب با هم ورق زدیم و از کتاب‌های خوندمون گفتیم.

یکی از دوستام مجموعه اشعار حمید مصدق رو برداشت و این شعر رو واسمون خوند. من عاشق این شعرم. چون با خوندنش یه حس متفاوت بهم دست می‌ده. حس هدف برتر. حس هر کاری واسه عشقت. حس انگیزه....


تو به من خندیدی

و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام،
آرام
خش خش گام تو تکرارکنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا،
- خانه ی کوچک ما سیب نداشت

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:51 ب.ظ

خیلی قشنگه. هر کسی از شعری که می خونه یه برداشتی می کنه. این برداشت رزیتا برای من خیلی جالب و جدید بود. احساس انگیزه. احساس اینکه تو حاضری برای عشقت "هر کاری" بکنی. من تا حالا به این بعد این شعر توجه نکرده بودم.

همیشه اونقدر "چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت" توجهمو جلب می کرد و برام بزرگ بود که فکر دیگه ای نمی کردم راجع بهش.

مرسی رزیتا جان

SAJJAD MLBK دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:00 ب.ظ http://www.MLBK.blogsky.com

ایول!
ماشالله.!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد